معنی باب فاس
حل جدول
برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی در سال 1972 میلادی
فیلمی از باب فاس
خواهر من آیلین (۱۹۵۵)
خیریه لذت بخش (۱۹۶۹)
کاباره (۱۹۷۲)
لنی (۱۹۷۴)
شازده کوچولو (۱۹۷۴)
اینطور چیزها (۱۹۷۹)
لغت نامه دهخدا
فاس. (ع اِ) نباتی که به یونانی اندروصارون گویند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فارسی شود. || طرفاست. (فهرست مخزن الادویه).
فاس. (اِخ) نام صحرایی بوده است در دیه هراسکان بر نیم فرسنگی دارم از رستاق کاشان. رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 37 شود.
فاس. (اِخ) شهر مشهور بزرگی است بر کرانه ٔ دریای مغرب، و بزرگترین شهر مراکش شمرده میشود. در بین دو کوه قرار گرفته و عمارات بلند در آن وجود دارد. سمت غربی آن تا چهارهزار گز پر از چشمه هاست و جانب راست آن غرق در چمن های سبز و خرم... (از معجم البلدان). شهری عظیم است که قصبه ٔ طنجه و مستقر ملوک است و جایی با خواسته ٔ بسیار است. (حدود العالم). این شهر امروزبه دو قسمت تقسیم میشود: فاس بالی و فاس جدید که آن را مولای ادریس دوم بنا کرده است. ساکنان شهر ابتدا بربرها و اسپانیایی ها و اقوامی از قیروان بودند. در قرن دهم م. فاس یکی از مراکز علمی و فنی بزرگ شد و در زمان پادشاهان خاندان مرینی (قرن 13 و 14 م.) به اوج ترقی رسید و دانشگاهها و مدارس هفتگانه در آن به وجود آمد. از بناهای مشهور این شهر مدارس بوعنینا و عطّارین و قرویین و از دانشگاهها سه دانشگاه مولای ادریس، قرویین و اندلس معروف است. (از اعلام المنجد).
باب باب
باب باب. (ق مرکب) بخش بخش. قسمت قسمت. فصل فصل: طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125).
باب
باب. (اِخ) رجوع به جعفر باب شود.
باب. (معرب، اِ) معرب پاپ. (دزی ج 1 ص 47).
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) گز، زبان گنجشک. (اسم) آلتی که دسته کوتاه دارد و بدان چوب و جز آن را قطع کنند تبر تیشه.
فرهنگ معین
گز، زبان گنجشک. [خوانش: (اِ.) (گیا.)]
فرهنگ عمید
تبر، تیشه،
باب
درخور، شایسته: باب روز،
رایج: به بازاری که دلال است دلدار / متاع ناله هم باب است بسیار (زلالی: لغتنامه: باب)،
(اسم) موضوع، باره، مورد: در این باب،
(اسم) قسمتی از یک کتاب که دارای استقلال نسبی باشد، فصل،
(اسم) (جغرافیا) = بُغاز
(اسم) [جمع: اَبواب] [قدیمی] در، دروازه،
* باب دندان: [مجاز] چیزی که مطابق میل و پسند کسی باشد،
* باب طبع: موافق میل، بهدلخواه،
پدر: به گیتی نه فرزند مانَد نه باب / تو بر سوک باب ایچگونه متاب (فردوسی۲: ۱۵۶۴)،
عربی به فارسی
تبر , تیشه , تبر دو دم , تبرزین , با تبر قطع کردن یا بریدن , تبرکوچک , ساتور , باتبر جنگ کردن
واژه پیشنهادی
مراکش
معادل ابجد
146